رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

آتلیه رفتن رومینا

عزیز مامان امروز عصر(شنبه٢٩/١١/٩٠)با بابایی رفتیم آتلیه اما شما بدخلقی کردی هرکاری منوبابایی و آقای عکاس کردم که کمی لبخند بزنی عکست خوشگلتر شه نشد که نشد .اما به محض اینکه از آتلیه اومدیم  بیرون که راجع به سایز و تعداد عکسا صحبت کنیم چنان واسمون میخندیدیو صدا میدادی که موندیم این همون رومینای چند دقیقه قبل بود؟؟؟!!!!.قیافه من بابایی اینجوری بود ١٠روز دیگه عکست حاضر میشه.بیصبرانه منتظر اون روزم ...
30 بهمن 1390

ورود به 6 ماهگی

      ٥ماهگیت مبارک فندق من                   نگاهت را قاب مي گيرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگي مي بخشد.   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی  که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه زندگیم ٥ ماهگیت مبارک           این عکسا رو امروز جمعه٢٨/١١/٩٠ ازت انداخت...
29 بهمن 1390

5ماهگیت مبارک فندقی

الان چون عجله دارم دارم تند تند مینویسم اومدم که بگم فندقی من 5 ماهگیت مبارک ایشالا 120 ساله شی و همیشه سالم و لبت خندون.نفس من خیلی خیلی خیلی دوست دارم بعدا که از خونه پدر جون برگشتم مفصل واست مینویسم عاشقتم فندقی من
26 بهمن 1390

4ماه و 28 روزگی فندق ناز من(برابر با3شنبه25بهمن90)

عزیزدل مامان،امروز مامانی کمی  خونه تکونی کرد آخه از شنبه کلاسام شروع میشه و تا4شنبه کلاس دارم.قربونت برم که قراره تنهات بذارم اما گفتم طوری کلاسامو بذارن که بعد از هر کلاسم وقت داشته باشم بیام خونه پدر جون بهت سر بزنم.همینجا از مادرجون(مامانم)تشکر میکنم که قراره مواظبت باشه.قرار شده هر وقت بهونه گرفتی خاله طیبه شما رو بیاره دانشگاه که من به دانشجوها استراحت بدم و بیام شما فندقی رو ببینم.از امروز بگم که حسابی مبلا تو فضای خونه این ور و اون ور شدن که یه مدل جدید بچینمشون اما بعد از3-4مدل چیدن آخرشم به این نتیجه رسیدم که همون مدل قبلی جالبتر و قشنگتره.میخوایم فردا مجدد بریم خونه پدر جون.چندتا عکس خوشگل ازت انداختم بدو برو ببینشون فندق...
26 بهمن 1390

و دیگه چه کارایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کارایی که این اواخر میکنیو میخوام واست بگم فندق من اول اینکه وقتی داری شیر میخوری اگه کسی حرفی بزنه یا از کنارت رد بشه چنان برمیگردی نگاش میکنی که نگو و اگه طرف همچنان کنارت باشو حرف بزنه به هیچ طریقی دیگه به شیر خوردن بر نمیگردی کوچولوی من دومیش اینه که بعضی اوقات در حالیکه داری شیر میخوری انگشتت هم میخوای بمکی(هر دو کارو با هم) یه موقع هایی هم از شیر خوردن دست میکشی انگشتتو میکنی دهنت نمیدونم شاید انگشتای کوچولوت از شیر خوشمزه ترن!!!! دیگه دوست نداری خوابیده بازی کنی همش نق میزنی یا باید بغلت کنیم بچرخونیمت یا باید رو پاهامون بذاریم که دور اطرافو دید بزنی عسل مامانی شبا وقتی گریه میکنی میام سراغت میبینم با چشم بسته داری گری میکن...
25 بهمن 1390

بدون عنوان

عزیز دل مامانی، فندق من،یه مامان مهربون تو وب پسرش گفته بود که عکس نی نی های شما رو واستون قاب میکنیم روش کار میکنیم خلااااااااااااااصه حسابی قشنگش میکنیم.منم پررو پررو یه عکس فرستادم واسه مامان جوون مانی ایشونم زحمت کشیدن و روش کار کردن.خیلی خوب شدن با ٣ بک گراند درستش کردن،البته عکسه چون با موبایل بود حسابی نیاز به کار داشت. مرسی مامانی مانی اینم ادرس وب مانی جوون.البته تو پیوندا هم بود!!! http://mani1384.niniweblog.com/ ...
25 بهمن 1390

قابل توجه خودمو بابایی

ايسنا : انقدر بغلش نكن ، بچه بغلي ميشه ها ... شايد اين جمله را از زبان مادربزرگها شنيده باشيد. معمولا مسن ترها عقيده دارند در آغوش گرفتن زياد نوزاد موجب لوس شدن او يا به اصطلاح عام موجب بغلي شدنش مي شود. اما صاحبنظران حوزه پرورش كودكان امروزه چندان با اين نظر موافق نيستند. دکتر منصور بهرامي متخصص کودکان در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان ايسنا - واحد علوم پزشکي ايران گفت : مهمترين موضوع در پرورش کودک توجه و مراقبت از او از لحظه تولد است که اين توجه بايد در بالاترين ميزان خود باشد چرا که کودک از لحظه تولد داراي لامسه و چشايي و حواس کامل است و اين حواس بايد هر چه بيشتر تقويت شوند.   وي در ادامه افزود: بيشترين ميزان رشد مغ...
21 بهمن 1390

بدون عنوان

فندقی من،امروز عصر منو شما و بابا سعید با هم رفتیم نمایشگاه حیوانات که تازه باز شده بود اول با بابایی سوار ماشین شدی اینجا هم ماشینو پارک کرده بودیم داشتم میرفتیم سمت درب نمایشگاه اینم عکس حیوونایی رو که دیدیم این2تا هم اونموقع خواب بودن!!!!!!!!!!!!!! بعد از نمایشگاه هم رفتیم مرکز خرید که البته شما تو بغل بابایی خوابت برد اینجوری و یه چیز دیگه اینکه پانیذ (دخترخاله بابایی )که الان کلاس پنجمه واست با خط خودش یه چی نوشته و به شما تقدیم کرده مرسی پانیذ جان ...
20 بهمن 1390

چه خوش گذشت دیروز

مامانی،فندق من،نفس من،دیروز ظهر که بابایی برگشت خونه بعد از اینکه ناهار خوردیم بابایی گفت امروز هوا خوبه و آفتابی،بریم بیرون؟؟؟؟منم که عاشق بیرون رفتن زودی به تنت لباس کردمو راه افتادیم عکسا رو تو ادامه مطلب ببین هستی من،عاشقتم   تو ماشین خوابت برد عزیز دلم     عاشق این عکسم .عجب صحنه ای شده!!!!   به نظرتون پدر و دختر دارن به چی نگاه میکنن؟؟؟؟؟؟؟         ...
20 بهمن 1390